اصطلاح مدرسه گریزی پس از اجباری شدن آموزش و پرورش در اواخر قرن نوزدهم میلادی در اروپا رواج یافت. در آن موقع اصطلاح فرار از مدرسه کلیه شکل های غیبت بدون اجازه از مدرسه را دربرمی گرفت. فرار از مدرسه عکس العمل های متفاوتی از سوی اولیاء و مربیان برانگیخته است که اهمیت مطالعه گسترده این موضوع را دو چندان می کند. نگرانی هایی که این نوع مشکل به وجود می آورد پرسش هایی را در ذهن اولیاء و مربیان به وجود می آورد مانند: سرنوشت او چه می شود؟ آیا در بزرگسالی به مشکلی برنمی خورد؟
با این توصیف، سوالی را می توان مطرح کرد که آیا فرار از مدرسه یک فاجعه است؟ در بهترین شرایط ، مدرسه گریزی می تواند تبعات جبران ناپذیری را به دنبال داشته باشد. به طوری که برخی از روانشناسان مدرسه گریزی را با خودکشی فردی مقایسه کرده اند. به عبارت دیگر، همان طور که بیمار در معرض خطر خودکشی را باید بستری کرد، یک کودک مدرسه گریز را نیز باید به یک مدرسه شبانه روزی یا بازپروری نوجوانان منتقل کرد.
چرا کودک از مدرسه می گریزد؟ جواب این سوال را با پیگیری مسیر رشد و تحول کودک می توان پیدا کرد. ورود به مدرسه اولین برخورد جدی کودک با اجتماع و درخواستهای آن است. کودک مدرسه گریز، آینده اجتماعی و شغلی خود را به مخاطره می اندازد، در نتیجه فرار از مدرسه یک خودکشی اجتماعی است. با ورود کودک به محیط مدرسه، دوگانگی و کشمکشی بین محیط خانوادگی و محیط جدید ایجاد می شود. اما این تعارض از کجا ریشه می گیرد؟ مدرسه برای آموختن مهارت های تفکر جدید مثل نوشتن، حساب و... روی شناخت بنیادی کودک از دنیای اطرافش تاثیر می گذارد، در عین حال دامنه این تاثیر تا رشد جسمانی وی هم کشیده می شود. اثر روی رشد جسمانی با آموزش های حرکتی، زنگهای ورزش و رسیدگی به مسائل بهداشتی، خودش را نشان می دهد.
کودک در محیط آموزش، خود را بین هم سن و سالانش می بیند و برای نخستین بار دست به ترسیم تصویری از خود بر اساس نگرش های گروه همسالان می زند. این تصویر جدید، از زاویه دید محیطی، در تعارض با تصویر قبلی محیط خانوادگی قرار می گیرد. پس مدرسه تکالیف جدیدی را روی دوش کودک که ماهیتی رابطه جو دارد می گذارد. می توان گفت ورود به مدرسه به خاطر همین تکلیف جدید بحران زاست. هر چند نمی توان تفاوت های فرهنگی شدن و اجتماعی شدن افراد را از نظر دور داشت ولی هر کودکی با توجه به تمام ملاحظات، متحمل فشار روانی می شود.
انسان موجودی رابطه جو و اهل تجربه کردن است؛ وقتی مدرسه تکالیفی را فراتر از توان دانش آموز از وی می خواهد نطفه مدرسه گریزی بسته می شود. کودک مدرسه گریز را کودکی توصیف می کنند که دارای هوش پایین تری است، هوش وی برای سازگاری با درخواست های محیط آموزشی کافی نیست. در کوتاه ترین تعریف؛ هوش، توانایی سازگاری با محیط است. ظرفیت پنهان کودک در برخورد با درخواست های محیط جدید آشکار می شود.
رشد اخلاقی کودک در دوره مدرسه دارای جایگاه ویژه ای است. کودک از یک سو با ارزش های اخلاقی محیط آموزشی که توسط مدرسه و معلم تدریس می شود و از سوی دیگر با ارزش های اخلاقی گروه همسالان دست به گریبان است.
اخلاق به طور معمول، ادب را ستایش می کند ولی گروه همسالان جسارت و بی ادبی را شجاعت می داند. ظرفیت سازش یافتن یا کنار آمدن با موفقیت های مختلف و متفاوت، لازمه میانجی گری این دو نوع خط مشی اخلاقی است.
اگر کودکی نتواند بین این دو قطب متضاد، صلح و سازش ایجاد کند دچار ناکامی خواهد شد. تلاش کودک در این سن و سال برای انجام کاری جدید و به کار بستن ابتکار از سوی احساس درونی مقصر بودن و گناهکاری تهدید می شود. ولی همین کودک از 6 - 7 سالگی تا آغاز نوجوانی روابط عمده اجتماعی اش را در محیط آموزشی و گروه همسالان سپری می کند. فقدان احساس کارآمد بودن و مثمرثمر بودن، کودک را متزلزل می کند و بهره وری و کارآمدی فرد را تهدید می نماید.
منابع:
1- روان شناسی رشد، دکتر علی اکبر سیف
2- خانواده و دشواری های رفتار با کودکان، دکتر علی قائمی